هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را