در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی