رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده