مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
بادها هم پیاده آمدهاند که ببوسند خاک پایت را
آسمان هدیه میدهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
رسید صاعقه و شیشۀ گلاب شکست
شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزدهست
همان که غیر خدا را دمی صدا نزدهست
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد