به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
سوی پیریام بردند لحظهها به آرامی
لحظههای خوشحالی، لحظههای ناکامی
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود