ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ