بعد از اینکه دفن شد آن شب پیمبر در سکوت
سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد
روشنیبخشِ دل و دیدۀ بابا میشد
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
کم نیست گل محمدی در باغش
گلهای بهشتند همه مشتاقش
غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود