در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد