خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید