جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست