به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود