کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت