غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند