پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
از آتشی که در حرمش شعلهور شدهست
شهر مدینه از غم زهرا خبر شدهست
تا سر به روی تربت زهرا گذاشتیم
چون لاله، داغ بر دل صحرا گذاشتیم
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
یک گل، نصیبم از دو لب غنچهفام کن
یا پاسخ سلام بگو، یا سلام کن!
شیطان به بیت حیّ تعالی چه میکند؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه میکند؟
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود