با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
حاجیان را گفت: آنجا کعبه عریان میشود
در طواف کعبه آنجا جسمتان جان میشود
ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نیهای خشکنای صحرای نینوا را
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
دل نیست اینکه دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست