عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت