ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من