ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی