ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت