هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را