توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشتهست
دستش بهار را به تماشا گذاشتهست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم