اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را