💠 ماجرای یک نوحه
یکی از اشعار و نواهایی که با همه سادگیاش، در میان چند نسل سینه به سینه نقل شده و در هیآت و تکایا خوانده میشود، نغمهای است که شاید کمتر کسی میداند، سراینده آن حاج احد دهبزرگی است؛ «گهواره خالی، قنداقه خونین، لاییلایی از سفر برگشته رودم».
این شاعر پیشکسوت آیینی که شاعر برخی سرودههای «گروه سرود آباده» و برخی سرودهای تلویزیونی معروف و به یاد ماندنی دهههای ۶۰ و ۷۰ مانند «بازهم مرغ سحر، بر سر منبر گل، دم به دم میخواند، شعر جانپرور گل» را سروده، بیش از ۳۰ سال است شب شعر عاشورا را به شکلی منظم برگزار میکند و در این مسیر شاعران جوان فراوانی را در حوزه آیینی معرفی کرده است.
در ادامه از زبان ایشان شرح فضایی که در آن نغمه ماندگار «گهواره خالی، قنداقه خونین» را سروده، میخوانیم:
این نوحه متعلق به دوران طفولیت بنده است. آن موقع همه زندگی ما یک فانوس دریایی بود. یک طَبَق کوچکی از مادرم گرفتم و این فانوس را در آن جاسازی کردم و با بچههای هم سن و سال از زیر گنبد و گلدسته علیبنحمزه(علیهالسلام) که نزدیک منزل ما بود، با ذکر یاحسین یاحسین، مظلوم حسین، غریب حسین حرکت کردیم. چند تایی از بچههای بازیگوش آن روز یقه ما را گرفتند که یک چیز دیگری بگو، من بلد نبودم چیز دیگری بگویم. فقط بلد بودم بگویم، مظلوم حسین، غریب حسین.
خب! درگیری کودکانهای پیش آمد و طَبَق را از سر ما به زمین انداختند و کتک هم خوردیم و دور و بر ما را خالی کردند و رفتند. به قدری کتک خوردم که به حالت سکسکه افتادم. مدتی گذشت یکی از بچهها برگشت. گفتم کمک کن طبق را بگذاریم روی سرمان برویم. کمک کرد طبق را روی سر گذاشتم و وقت برگشتن، به دوستم گفتم حسین! زشت است با طبق چراغ روشن آمدیم، حالا با طبق چراغ خاموش برگردیم. بیا یک چیزی بخوانیم و برگردیم. گفت عجب دل خوشی داری، کتک هم خوردی، به سکسکه افتادی، چه میخواهی بخوانی؟!
خلاصه همینطور که در آن تاریکی به طرف خانه گام برمیداشتیم، یک مرتبه یک حرکت بسیار عجیبی در من به وجود آمد. یک حس نورانی و شیرین و شکوفایی به وجود آمد که از زبانم جاری شد: «گهواره خالی، قنداقه خونین، لایی لایی از سفر برگشته رودم». من میخواندم و دوستم حسین جواب میداد. یواش یواش به نیمه راه که رسیدیم، خسته شدم. گفتم این طبق را کمک کن بگذاریم زمین. وقتی طبق را زمین گذاشتیم دیدیم سیل جمعیت زن و بچه با گریه پشت سر ما میآیند. آنها اصرار کردند باز هم بخوانیم... کل آن دهه تا سالهای سال این به ذکر ما تبدیل شد و فقط این را میخواندم.
به قول مولوی: «دو دهان داریم گویا همچو نی / یک دهان پنهانست در لبهای وی». در واقع این دمنده نی است که اینها را در دهان میگذارد، ما اختیاری نداریم. آن روز آن اَحَد ۶ ساله باصداقت که کتک خورده این عنایت به او شد... و خدا را شکر میکنم این زمزمه و ذکر خیلی از دلسوختگان شده و از خدا به حق امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میخواهم این صداقت را از ما نگیرد تا در خانه امام حسین(علیهالسلام) بتوانیم خدمت کنیم.