شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

أحلی مِن عسل

بوی مدینه پیچید در کربلای غربت
چشم حرم گرفته حال هوای غربت

یاری تو خیرالعمل
مرگ من احلی مِن عسل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بشنو عموی تنها فریاد آخرم را
کی می‌شود بگیری بر دامنت سرم را

غرق خاک و خون افتادم
لاله‌ای در دست بادم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در بی‌صدایی من فریادی از دلیری‌ست
آشفته‌حالیِ من از عمه و اسیری‌ست

کشتۀ دشت بلایم
می‌روم سوی بابایم