آبی نمونده، ای خدا دیگه میون خیمهها
از هر طرف صدای العطش بلنده
با گریۀ طفل رباب، حرم در آه و اضطراب
رو لب اصغر نمیشینه دیگه خنده
با دیدن این صحنهها آتیش گرفت، دل همه
عمو میره با صد امید و آرزو، تا علقمه
حالا علمدار حرم، فقط شده همین دعاش
الهی شرمنده نشم، پیش حسین و بچههاش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون کسی که گرهگشاست، همیشه وقت مشکلات
ای خدا افتاده گره به کارش انگار
حالا تموم کوفیا، صف کشیدن مقابلش
تا نرسه به خیمهها مشک علمدار
صف کشیدن با نیزه و سهشعبه و تیغ و عمود
تو معرکه کسی که ضربه نزنه دیگه نبود
مونده یک مشک پاره و مونده دو تا دست قلم
آخر باب الحوائجو، شرمنده کردن از حرم