شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بابای عزیز رقیه

خرابه چراغونه امشب
چشم من خیس بارونه امشب
دیگه نوبتی هم که باشه
بابا پیش ما مهمونه امشب
میاد و می‌مونه کنارم، تا خود صبح
واسه دخترش، بابا لالایی می‌خونه امشب

بابا یه ماهه، که چشم به راهم
تا که بیایی از سفر
طاقت ندارم، دوریتو دیگه
امشب منم همرات ببر
بابای خوبم

«بابای عزیز رقیه»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیا و ببین دختر تو
شد باباجون مثه مادر تو
گل یاستو دیده بودی
من شدم حالا نیلوفر تو
تویی کعبۀ آرزوهام، بابا می‌خوام
بگردم تا صبح مثل پروانه دور سر تو

صورت گذاشتم، رو صورت تو
تا که دلم آروم بشه
شُستم با اشکام، از صورتت خون
تا غربتت معلوم بشه
بابای مظلوم

«بابای عزیز رقیه»