نداره دلش صبر و طاقت
رفتن از صبح رفیقاش به نوبت
میگه کی میشه نوبت من
از عمو داره میگیره رخصت
سراپا پر از شوق و شور و التماسه
میخواد هر جوری هست بگیره برات شهادت
آروم نداره، چشمانتظاره
تا که عمو رخصت بده
شوق وصالِ بابا رو داره
آمادۀ رفتن شده
دلبیقراره
«عزیز حسن، یابن زهرا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بدون زره رفت به میدون
شد دل اهل خیمه پریشون
بدون زره رفت به میدون
دشمن از دیدنش شد هراسون
بدون زره رفت به میدون، با دل و جون
«وَ اِن تَنکُرُونی اَنا بنُ الحسن»... شد رجزخون
ماه تمامه، جان امامه
به قلب لشکر میزنه
لشکر بههم ریخت، وقتی که دیدن
اومد به میدون یکتنه
جان امامه
«عزیز حسین، یابن زهرا»