شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

به بابام میگم

انصافتون کجاست مردم، اون‌که رو نیزه‌هاست مردم
یه مرد خوب و مهربونه
برا چی سنگا می‌باره؟ مگه نمی‌بینید داره
برا شما قرآن می‌خونه

نزنید، چه‌جوری دلتون میاد
هنوزم از لباش داره خون میاد
اگه آه بکشم عموجون میاد

وای، عموم یه تنه، حریف همه‌س، تو کوفه و شام
وای، یه روز میاد از، سفر می‌مونه، همیشه باهام

«وای، کجایی عمو؟»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خرابه هم زیاد بد نیست،‌ شبا ستاره‌ها پیداست
قبل خوابم ماهو می‌بینم
فکر می‌کنم که تو ماهی، می گیرمت تو آغوشم
از روی تو بوسه می‌چینم

یه ستاره دارم علی اصغره
اون ستاره‌ها هم مثه اکبره
یکی‌شون از بقیه قشنگ‌تره

وای، به هر جایی که، نگاه می‌کنم، تویی رو به روم
وای، ستاره‌ای که، قشنگ‌تره از، بقیه عموم

«وای، کجایی عمو؟»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا یادم داده وقتی، غذایی می‌خورم بعدش
فوری بگم الحمدلله
غذای ما شده سیلی، پس بعد هر یکی میگم
با سوز غم الحمدلله

شما خیلی بدید به بابام میگم
کتکم می‌زدید به بابام میگم
سمت عمه برید به بابام میگم

وای، دو روزه پاهام، رمق نداره، گرفته صِدام
وای، بیا ببرم، از اینجا بابا، که تاره چشام

«وای، کجایی بابا؟»