شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بیا با ذوالفقار

غروب جمعه‌ها، که اشکا جاریه
تموم لحظه‌هاش، که بی‌قراریه
کار دلم فقط، لحظه‌شماریه
آخه یکی بگه که این، چه روزگاریه؟

کجاست، پناه بی‌کسیِ ما؟
کجاست، همون غریب آشنا؟
کجاست، تو این شبا صاحب‌عزا؟
کجاست پناه ما؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی می‌شه این همه، «آقا بیا»ی ما
شاید نمی‌رسه، به تو صدای ما
تو سینه حبس شده، شاید دعای ما
آقا بیا دعایی کن، خودت برای ما

بیا، ببین که غرق آهم و...
بیا، ببین که بی‌پناهم و...
بیا، به روم نیار گناهمو
آقای مهربون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این روزا، روزایِ غربت حیدره
این شبا رو لبت، روضۀ مادره
شاید نگاه تو، هنوز به اون دره
کدوم دلی از اون کوچه، می‌تونه بگذره؟

بیا، برا دلای بی‌قرار
بیا، آقا یه مرهمی بیار
بیا، همین روزا با ذوالفقار
یابن الحسن بیا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این روزای غریب، عجب روزاییه
مدینه این روزا، برو بیاییه
میون کوچه‌ها، سر و صداییه
نکنه باز حکایتی،‌ از بی‌وفاییه

میان، آتیش‌بیار فتنه‌ها
میان، بازم یه عده بی‌حیا
میان، سمت بهشت مصطفی
با تازیانه‌ها