خدایا شنیدم که فردا
کربلا محشری میشه برپا
شنیدم که با تیر دشمن
غرق خون میشه ششماهه حتی
یه کاری برام کن خدایا، عصر فردا
بشم مثل قاسم منم روسفید پیش بابا
این روزا خیلی، تنگه دل من
میشم به یادش بیقرار
وقتی شهید شد، کوچیک بودم من
میخوام ببینمش یه بار
تنگه دل من
«بابای عزیزم حسن جان»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدایا چطوری میتونم
تو دل خیمه آروم بمونم
چطور آخه طاقت بیارم
وقتی رو خاکه آروم جونم
نداره عمو یار و یاور، بین لشکر
دیگه هر جوری هست خودم رو بهش میرسونم
من زنده باشم، تنها بمونه
عمو میون دشمنا؟
فردا چهجوری نگاه کنم من
آخه تو چشمای بابا؟
آه و واویلا
«عموی عزیزم حسین جان»