شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

روضه‌های سحر

روضه‌های سحر ماه رمضون
دلا رو می‌بره تا عرش خدا
وسط زمزمۀ حسین حسین
دلامون پر می‌زنه تا کربلا

هر سحر انگار، روضه‌ها می‌شه دوباره تکرار
هر سحر انگار، کار ما گریه شده تا افطار
هر سحر انگار، کربلایی می‌شه چشم خونبار

«یا حسین امیری و نعم الامیر
به همین ماه خدا دست منو بگیر»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی روزه‌ام تموم روضه‌ها
می‌زنه آتیش به قلب زار من
می‌شه روضه‌خون داغ کربلا
خشکی لبای روزه‌دار من

وقت افطاره، لحظه‌های خلوت و دیداره
وقت افطاره، دل هوای گریه کردن داره
وقت افطاره، چشم من برا حسین می‌باره

«یا حسین امیری و نعم‌الامیر
به همین ماه خدا دست منو بگیر»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تشنگی وقتی به آخر برسه
چشمای آدم دیگه تار می‌شه
آه از اون شهید تشنه‌کامی که
غربتش همیشه تکرار می‌شه

آه از اون مغرب، که اذونشو سرِ رو نِی گفت
تشنه‌کامی که، از خدا میون بزمِ مِی گفت
ما نمی‌دونیم، از غم دلش کجا و کِی گفت

«یا حسین امیری و نعم‌الامیر
به همین ماه خدا دست منو بگیر»