عمری صدات زدم مولا، اما اگه میشه حالا
میخوام بگم داداش حسینم
برو داداش حرم تنهاست، زینب توی دلش غوغاست
به فکر من نباش حسینم
پیش من دستتو به کمر نگیر
کرده غربت تو دلمو اسیر
نبینم شدی از غم و غصه پیر
وای، جراحت اگه، منو نکشه، غمت می کشه
وای، برو به حرم، رقیه دلش، به بابا خوشه
«وای علمدارم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیگه بریدم از دنیا، نذار بازم بشم تنها
تو این دقیقههای آخر
اگه نرم حرم تنهاست، اگه برم سرت دعواست
چی به سرت میاد برادر
تو بگو من با این همه غم چه کنم؟
با تنت، با علم، با حرم چه کنم؟
چه کنم؟ چه کنم؟ چه کنم؟ چه کنم؟
وای، نمونده دیگه برای تو دست، سرت چی میاد؟
وای، رقیه دیگه، به جز دیدنت، چیزی نمیخواد
«وای علمدارم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به سوی خیمهها میرم، ولی میبینم از اینجا
حلقه زده دور تو دشمن
یهو صدای شادیشون، اومد و شد دل من خون
کشته شدی برادر من
صدای هلهله تا که شد بلند
سرتو میبَرَن با بگو بخند
دیگه سر روی نیزه نمیشه بند
وای، کجایی داداش، ببینی کسی، نمونده برام
وای، نه زندگیو، نه این نفسو، دیگه نمیخوام
«وای علمدارم»