مثه ابر بهاری بیتو، شده حالم
گرفتار خزون شد مادر، همهسالم
تو رفتی رفته با تو از دست، همه هستیم
چه فکرایی که داشتم واسهت، تو خیالم
پسرم بعد هر نماز، همهش این بود دعای من
که ببینم جوونیتو، بشی نور چشای من
شبها که میخونم، باز لالایی برات
تو گوشم میپیچه، باز آهنگ صدات
واسهم مونده فقط، از تو خاطرههات
«لالایی پسرم، لالایی پسرم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خبر از حال و روز صاحب علم اومد
میدونی چی به روز اهلِ حرم اومد
شدی تو دلخوشی خیمه، ولی مادر
از اون چیزی که میترسیدم، سرم اومد
آخه کی باورش میشد، تو رو از من جدا کنن
با سهشعبه فکری واسه، خشکی اون لبا کنن
خوب شد که نبودم، اون لحظه روبروت
با این تیر اگه که، افتاد از پا عموت
هر چی فکر میکنم... سخته داغ گلوت
«لالایی پسرم، لالایی پسرم»