در نگاهش غمی بیکران بود
هیبتش مثل پیغمبران بود
تشنۀ جرعهای آسمان بود
تشنه بود آری تشنۀ کوثر بود
در دلش شوق دیدن مادر بود
رفت و شد قلب بابا لرزان
رفت و در خیمه آمد باران
«ای پیغمبر کربوبلا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا رجزخوان به میدان قدم زد
با خروشش حماسه رقم زد
او زمین و زمان را به هم زد
تیغ برانش هر چه شهامت داشت
در دلش اما شوق شهادت داشت
جسمش آخر چون گل پرپر شد
لبهای خشکش با خون تر شد
«ای پیغمبر کربوبلا»