مرد شهادت

آمد از خیمه گویا حسن بود
این دلاور سراپا حسن بود
بر لب تشنه‌اش یا حسن بود

چه شتابان است او چه سبک‌بار است
بی‌زره بودن شیوۀ کرار است

در چشمانش شوق پرواز است
بند نعلینش حتی باز است

«مجتبای کربلا، قاسم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آمده مثل بابا ببخشد
عمر خود را به مولا ببخشد
خون خود را به صحرا ببخشد

کشتۀ سنگ آن آینه‌قامت شد
نوجوان بود و مرد شهادت شد

از خون رنگین شد گیسوی او
کربلا پر شد از بوی او

«مجتبای کربلا، قاسم»