شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

پر از شوق رفتن

پدر! کودکم من، توانم بده
بگیرم در آغوش و جانم بده
زمین جای مردان آزاده نیست
بیا آسمان را نشانم بده

پر از شوق رفتن، شد این جان و این تن
که گهواره را من، رها می‌کنم
فدای تو بابا، برای تو بابا
تمام جهان را، رها می‌کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شدم کشته با چشم مایل به تو
چه زخمی زد این قوم جاهل به تو
ولی شادمانم، خدا را سپاس
نخورد ای پدر تیر قاتل به تو

ذلیلان دنیا! چه نامم شما را؟
به خون خفتم اما، فدای حسین
زمین و زمان هم، سر عاشقان هم
منِ نیمه‌جان هم، فدای حسین