شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چه روزگاری بود

دوباره اومد محرم، تازه شده غمی تو قلب من
خیلی از پدربزرگا، حرمتو ندیدن و رفتن

چه روزگاری بود
تشنه بودن و از دریا می‌خوندن
چه روزگاری بود
خیلیا رو از مرز برمی‌گردوندن

«ای کربلا، قدر تو رو می‌دونم
ای کربلا، ببین به پات می‌مونم
ای کربلا، تو جون بخواه، ای جونم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دست و پا برات می‌دادن، به پای حرم تو می‌موندن
بدرقۀ زائراتون، قدیمیا چاووش می‌خوندن

چه روزگاری بود
به شوقت از کوه و صحرا می‌رفتن
چه روزگاری بود
کوله‌باری بر دوش تنها می‌رفتن

ای کربلا، قدم قدم می‌خونم
ای کربلا، ببین بهت مدیونم
ای کربلا، تو جون بخواه، ای جونم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می‌شه بیام از طویریج، به هوای تو و شمیم تو
ثواب حج می‌نویسن، برای طواف حریم تو

چه روزگاری بود
با دیدن عکسا دل می‌سوزوندن
چه روزگاری بود
پشت مرزا، مردم روضه می‌خوندن

ای کربلا، ببین شدم دلخونت
ای کربلا، من و نم بارونت
ای کربلا، کاشکی بشم مهمونت