شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

با دعای شما...

روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
وسعتِ «صحن جامع رضوی»
کشت‌زار خروش مردم بود

حاج قاسم میان جمعیت
با امام رئوف نجوا داشت
بر لبش آیۀ تبسم بود
این تبسم چقدر معنا داشت!

از همان دور، از دل تابوت
گفت: «سلطان طوس! ممنونم»
با دعای شما شهید شدم
من به این بارگاه مدیونم

او که پولاد‌مرد میدان بود
باز پل زد به پنجره‌فولاد
با همان دستِ از تن‌ افتاده
دل خود را به دست آقا داد

مردی از «صحن انقلاب» آمد
گل پرپر، به شوق ریشه رسید
گل سرخی که ارباً اربا بود
انقلابی‌تر از همیشه رسید

«صحن رضوان» به وجد آمده بود
چون که زیبایی‌اش دو چندان شد
خون «صحن غدیر» می‌جوشید
«صحن کوثر» گلاب‌باران شد

«صحن آزادی» حرم هرگز
در حصار قفس نمی‌افتد
تا که آزادمردها باشند
«صحن قدس» از نفس نمی‌افتد

به شهید حرم نگاه کند
هر کسی که به عشق مشکوک است
«صحن جمهوری» امام‌رضا
ساعت آفتابی‌اش کوک است

بغض نقّاره‌خانه چندین‌بار
در غم خادمی عزیز شکست
با هیاهوی کفش‌داری‌ها
روی تابوت او غبار نشست

غرفه‌ها، بقعه‌ها پر از حسرت
حجره‌ها غرق در پریشانی
همه زیر رواق‌ها گفتند:
«مرحبا قاسم سلیمانی!»

یا امامِ رضا! منِ شاعر
کاش می‌شد ملازمت باشم!
دعبلِ تو که نه، ولی ای کاش
دعبلِ حاج قاسمت باشم!