شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بهشتی‌ترین حرم

امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
یعنی شب تنهایی ما را به سر آورد
با خود خبر از «نجمه» و قرص قمر آورد

«وَالشَّمس» بخوانید سر راهِ مدینه
تا از همه کس دل بِبَرد ماهِ مدینه
 
این شمس شموس است که از راه رسیده
صد بار به پابوسی او، ماه رسیده
این «فتح قریب» است سحرگاه رسیده
با پرچمی از «نَصرُ مِنَ الله» رسیده

ای نجمه! که مادر شده‌ای، مادر خورشید
امروز ببین نور جهان‌گستر خورشید
 
این حجّت هشتم که به عصمت دهمین است
سوگند به قرآن که «اولی الاَمر» همین است
این روح ولایت که امان است و امین است
در سایه‌اش آسوده زمان است و زمین است

«در پرده نگویم سخن خویش، عَلَی الله»
بی مهر رضا کس نبرد سوی خدا راه
 
ای آمده پابوس بزرگ آیت هستی!
در گوشۀ هر صحن و رواقی که نشستی
قفل دل خود را به کدام آینه بستی؟
یک لحظه بیندیش که مهمان که هستی؟

مهمان سر سفرۀ لطف و کرمِ دوست
جان و سَرِ ما باد فدای حرم دوست
 
ماه آینه پیش حرم از دور بگیرد
خورشید از «ایوان طلا» نور بگیرد
یک بوسه ز درگاهش اگر حور بگیرد،
فیروزه‌ای از شهر نشابور بگیرد

فیروزه نه، یک سلسله دُرِّ سخنِ ناب
روشن تر از آیینه و جان‌بخش‌تر از آب
 
هر گوشۀ این روضه، رفیع‌ُالدَرَجات است
این گنبد زرین نَه، که این چتر نجات است
این پنجره فولاد نه، این نبض حیات است
این قبلۀ دل‌های «یُقیمونَ صَلوة» است

گر بر سر شرطی که «رضا» گفت، بمانیم
«هر شب شبِ قدر است، اگر قدر بدانیم»
 
سرچشمۀ شور و هَیجان است خراسان
آرامِ دل، آرامش جان است خراسان
بیدارگرِ روح و روان است خراسان
آیینه‌ای از باغِ جنان است خراسان

اینجا تویی و خلوت اُنسی و دعایی
یادت نرود ای دلِ مسکین که کجایی
 
اعجاز مسیحا کند این روضه نسیمش
یادآور گل‌های بهشتی‌ست شمیمش
پروانه به زُوّار دهد دست کریمش
«دیدم همه جا بر در و دیوار حریمش
جایی ننوشته‌ست گنه‌کار نیاید»
حیف است کسی در حرم یار نیاید
 
وقتی به سلام آمده‌ای با دل خسته
صدبار اگر توبه شکستی و شکسته
بر روی تو باز است هزاران دَرِ بسته
ای روبه‌روی حضرت خورشید نشسته

هر کس که گره زد به ضریحش دل خود را
حل کرد به یک آهِ سحر مشکل خود را..
 
هرچند بهشتی‌تر از اینجا حرمی نیست
بر چهرۀ هیچ آینه‌ای گرد غمی نیست
هرچند که در راه طلب پیچ و خمی نیست
آهوی تو بودن به خدا کار کمی نیست

اینجاست پر از زمزمۀ دوست، بیایید!
اینجا حرم ضامن آهوست، بیایید!
 
باز «آمدم ای شاه، پناهم بده» اینجا
پروانۀ «یک لحظه نگاهم بده» اینجا
تأثیر به شب‌ناله و آهم بده اینجا
شرمنده‌ام از آینه، راهم بده اینجا

هر چند مرا گوهر اخلاص «حِسان» نیست
اشک مَنِ دل‌خسته کم از نامه‌رسان نیست