ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
از باغ گفت و از غم بیبرگ و باریاش
از باغبان و زمزمههای بهاریاش
مدینه! بی تو شب من سحر نمیگردد
شب فراق، از این تیرهتر نمیگردد
ای روشن امید که در دل نشستهای
چون چلچراغ عشق، به محفل نشستهای
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید