گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
ای روشن امید که در دل نشستهای
چون چلچراغ عشق، به محفل نشستهای
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما