تو را همراه خود آوردهاند از شرق بارانها
تو را ای زادهٔ شرقیترین خورشید دورانها
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را
کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
به رغم صخره، جاریتر شده سیل محبتها
و دارد بیشتر قد میکشد رود ارادتها
کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
مدینه، بصره، کوفه، شام، حتی مکه خوابیدهست
نشانی نیست از اسلام و هر چه هست پوسیدهست
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو