در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم