جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت