در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمیآید
دلم میخواهد اما آه... از من برنمیآید
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثىست که از حضرت آدم داریم
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد