شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
امشب که به نام عشق، آغاز شدهست
دنیا پر از آوازۀ اعجاز شدهست
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست