صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند