گشوده باغِ تاریخ از گلِ عبرت، بسی دفتر
که هر برگ از تبِ خجلت، رُخی دارد چو شبنم، تر
آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
ای بال و پر و پهنه و پرواز حسین
ای خون خدا خون سرافراز حسین
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کجاست آن که وجودش مطاف هر دل بود
و با شکوهتر از آفتابِ ساحل بود
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را