گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...