کربلا
شهر قصههای دور نیست
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر